شروع این مسیر با یاهومسنجر بود. صدای ناخوشایند وصل شدن اینترنت دایال آپ و در پی آن، لبخند صورتک زردی که خبر از ورود به دنیای مجازی می داد.
هفته نامه چلچراغ - حامد توکلی: شروع این مسیر با یاهومسنجر بود. صدای ناخوشایند وصل شدن اینترنت دایال آپ و در پی آن، لبخند صورتک زردی که خبر از ورود به دنیای مجازی می داد. یاهومسنجر سال ها سلطنت کرد و سرانجام تاج ارتباط مجازی را بر سر اپلیکیشن های پیام رسان گذاشت.
حالا دست کم یک اپلیکیشن پیام رسان در تلفن همراه خود داریم. تقریبا همه مان، بخشی از بار زندگی را بر دوش این اپلیکیشن ها گذاشته ایم و هر وقت که قرار بر نگرانی باشد، فقط از دغدغه فیلتر شدن می گوییم؛ دغدغه ای که درست یا غلط، وجود دارد اما حتما تمام مسئله این نیست. اتفاق بزرگتر آن چیزی است که دارد برای وجود ما اتفاق می افتد؛ برای نگاه و ذائقه و عیار ما.
چه شد که فلانی هم joined تلگرام؟
چند سال پیش از این، بعد از آن که یاهومسنجر نتوانست به هیچ وجه حتی بخشی از سلطنت بلامنازع دسکتاپی اش را به تلفن های همراه منتقل کند، کم کم موجود جدیدی در موبایل ها دیده شد. یک مربع بنفش با گوشه های گرد و نقش یک گوشی تلفن در آن. همان کسانی که خیلی قبل تر تلاش می کردند تا هویت و موجودیت پیام (یا اس ام اس) را به رسمیت نشناسند، شمشیرها از نیام برکشیدند و به این نشان بنفش حمله کردند.
اما مثل همیشه، حقایق انکارناپذیر و دردناکی بودند که به خاطرشان نمی شد در برابر موج سهمگین وایبر مقاومت کرد. یک راه ارتباطی کم هزینه ایده خیلی خوبی بود. چیزی که برای کار با آن مجبور نباشی تعداد کاراکترهای پیامت را بشمری تا پول دو پیامک را ندهی.
ناگهان همه چیز رایگان شد. می توانستی با پرداخت یک هزینه ناچیز در ازای چند کیلوبایت، سطرها و صفحات پر کنی و بفرستی و تازه، خیلی هم سریع تر از پیامک به دست گیرنده برسد. چه خوب. وایبر برای همه، همه برای وایبر. وایبر برای همه به معنای واقعی. دیگر پای ثابت مکالمات مردم، این سوال آشنا بود که «وایبر داری؟» دیگر پای ثابت مکالمات مردم، این جواب آشنا بود که « آره، وایبر دارم.» همه وایبر داشتند. بعد ذخیره شماره تلفن می رفتی و از فهرست مخاطبان وایبرت طرف را پیدا می کردی و به سال ها ریختن پول به پای قبض موبایل پوزخند می زدی. بگذریم از لکنتی که تا مدت ها مسئولان شرکت های ارتباطی مبتلایش بودند.
یکی دو سال که گذشت، تیر و تخته های کشتی چوبی وایبر به صداهای عجیب و غریب افتادند. قطعی های طولانی و تاخیر در ارسال پیام های تصویری. خیلی ها گفتند «اینو هم فیلتر کردن» و با تاسف سر تکان دادند. خیلی ها ژست روشنفکرانه گرفتند و گفتند «چه بهتر، دیگه خیلی خز شده بود.» اما اکثریت به فکر افتادند. به فکر یافتن یک جایگزین.
کشتی وایبر دیگر به طور کامل غرق شد اما صدای جدید به گوش می رسید، نشان جدید دیده می شد. تلگرام. تلگرام؟ بله. از قبل بود، اما آنقدر همه درگیر وایبر بودند که فرصت حضور داشتن نمی یافت. حالا که وایبر به تته پته افتاده، وقت خوبی است برای تصاحب میدان.
کسانی که ناخودآگاه در برابر وایبر موضع منفی گرفته بودند، تلگرام را نصب کردند و کسانی هم که این موضع منفی را نداشتند، مجبور شدند خیلی سریع به فکر یافتن یک جایگزین باشند. چه چیزی بهتر از تلگرام؟
هنوز هم صدایش را می شنویم. دینگ دینگ. فلانی joined تلگرام. دوستان قدیمی به تلگرام ملحق شدند. دوستانی قدیمی که سال ها از آنها بی خبر بودیم. تمام اعضای فامیل joined تلگرام. بعد از مدتی، اسامی عجیب و غریب دیدیم. پدرها و مادرهایمان هم joined تلگرام. همه آمدند. هنوز هم این موج ادامه دارد. هنوز هم در روز چند بار صدایش می آید. صدای الحاق یک عضو جدید، به ارتش سردارهای قدیمی یاهو مسنجر و سربازهای اخیر وایبر. خوش آمدید دوستان.
مرثیه هر چیز رایگان
هیچ کس جرأت ندارد با ضرورت وجود یک مسیر ارزان برای ارتباط مخالفت کند اما داستان چیز دیگری بود. داستان، چیز دیگری است. از قدیم گفته اند شاگردی که برای درس معلمش پول بیشتری بدهد، زرنگ تر می شود. واژه ها که رایگان شوند، واژه خوان ها هم بی حواس می شوند. بی حواس و بی دقت.
پیش از این برای فرستادن یک پیامک، چند ثانیه وقت می گذاشتیم و جمله هایمان را مرور می کردیم تا حرف مان به بهترین شکل ممکن به گیرنده برسد، چون داشتیم برای گفتن هزینه می پرداختیم. حالا اما اینطور نیست. بی محابا می گوییم و می خوانیم. ساعت ها حرف می زنیم و حرف می زنیم و حرف می زنیم.
در روابط مان بیش از هر چیزی کلمات دخیل اند. کلماتِ مجانی، کلماتی که از فرطِ در دسترس بودن، دیگر مهم نیست که همیشه حاوی یک بارِ ارزشمند باشند. دیگ رلازم نیست آنچه را که نوشته ایم مرور کنیم چون رایگان است. اشتباه نوشته ایم؟ مهم نیست، در پیام بعدی اصلاح می کنیم. در پیام بعدی اصلاح نمی کنیم؟ مهم نیست، خواننده که عاقل است. اما سوال بزرگ این است که خواننده تا کِی عاقل خواهد ماند. وقتی که دیگر خیلی وقت است نویسنده ها هیچ بهایی برای کلمات نمی پردازند؟
سندروم کوروش کبیر
پیش از این هم بود، در پیامک. جملات قصار را گاهی برای هم می فرستادیم. البته از میان چند ده جمله قصار، یکی را انتخاب می کردیم و می فرستادیم برای چند نفر. حالا ولی فرق کرده. روزی بی شمار جمله قصار می خوانیم. اصلا یادمان رفته که از کوروش کبیر تنها یکی دو سنگ نوشته به جای مانده و حواس مان نیست که اگر تمام جملات قصار منتسب به او را جمع کنیم، بدون شک چندین کتاب می شود.
یک پیام جدید در تلگرام می رسد و می خوانیم و هیچ فکر نمی کنیم به اصالت منبعش. لبخند می زنیم و سر تکان می دهیم و همان را می فرستیم برای چند ده نفر دیگر. آنها هم می خوانند و فکر نمی کنند به اصالت منبع و لبخند می زنند و سر تکان می دهند و می فرستند برای چند ده نفر دیگر.
یک دروغ بزرگ، در کمتر از یک روز، هزاران بار شنیده می شود. یک دروغ بزرگ، در کمتر از یک روز، هزاران بار باور می شود و از همه بدتر این که، هر روز و هر ساعت، پرسشگر نبودن را تمرین می کنیم. در گروه خانوادگی یک پیام می خوانیم که خبر عجیب و غریب یک اتفاق اجتماعی است. هر چه باشد، باورش می کنیم. هر چه باشد، نشرش می دهیم. و هیچ وقت نمی پرسیم که از کجا آمد و چقدر صحت داشت.
به همین ترتیب، چیزی نمی گذرد که به کل پرسیدن را فراموش می کنیم. چیزی نمی گذرد که تلویزیون را روشن می کنیم و هر چه در هر کانالی شنیدیم، باور می کنیم.
من یک فعالِ تلگرامی هستم، خوشحال هستم
تمام هویت مان خلاصه می شود در قابِ آبی یک اپلیکیشن. انحرافات مان را گذاشته ایم برای همان چند گروهی که با رفقا ساخته ایم.همان چند گروهی که انبوه کلیپ های ویدیویی و صوتی هستند. ارتباطات تحصیلی مان را گذاشته ایم برای همان گروهی که با همکلاسی ها داریم. همان گروهی که اول برای برنامه ریزی های درسی ساخته شده بود و حالا اما مدت هاست که «اگر جوکِ بانمکی هم بود برای هم می فرستیم.»
از تمام اینها بگذریم، اعتراضات مان هم تلگرامی شده. دیگر کسی حوصله تماس گرفتن با حتی برنامه در شهر را هم ندارد که کمی گلایه کند، اعتراض کند، نقد کند، موبایل را از جیب مان درمی آوریم و در آن هزار قهرمانِ بازنده می شویم. در آن مشت ها را گره می کنیم. در آن فریاد می زنیم. در آن تظاهرات می کنیم. در آن انقلاب می کنیم. و سرانجام، وقتی که میزِ شام حاضر شد، به اعضای گروه می گوییم «بچه ها فعلا، من می رم شام» و دوباره می شویم همان شهروندِ آرام یکی دو ساعت پیش.
انفعال را به بیمارگونه ترین شکل ممکن مشق می کنیم، یا برون ریزیِ خشم مان در تلگرم. با برون ریزی خشم مان توسط نشر ویدیوها و جوک هایی که سرشارند از توهین های قومیتی و ... ما همه داریم تبدیل می شویم به فعالان تلگرامی. به مردمی که هر کدام، هر روز، هزار نفر می شوند. هزار شخصیت و هویت می شوند. هزار موجود می شوند. هزار موجودِ ملایم و کمرنگ و فراموش شدنی.
و سرانجام، رویای کانال ها
بزرگترین خبر بد، مربوط می شود به روزهای اخیر. به همین چند هفته قبل که با تلگرام با آخرین قابلیتش، همه را خوشحال کرد. کانال های تلگرامی حالا دیگر خیلی از همان کسانی که هیچ وقعی به اصالت و حقانیت حرف ها نمی نهادند، یک کانال در تلگرام دارند. پیش از این شاید می شد اندک امیدی بست به اعتراضاتی که در گروه ها می شد.
یکی از اعضای فامیل شایعه ای را در گروه تلگرامی اقوام می گذاشت و ما می گفتیم که فلانی این یک شایعه است و او هم قبول می کرد و دیگر دیگِ شایعه پراکنی را هم نمی زد.
در گروه های تلگرام، نسخه حقیری از دموکراسی برقرار بود، به این شکل که کسی چیزی می گفت و کسی اعتراض می کرد و آدم ها حرف می زدند و شاید در نهایت نتیجه ای توسط وجدان گروه حاصل می شد اما با کانال های تلگرامی همه چیز فرق می کند. آدرس کانال را وارد می کنید و در آن عضو می شوید.
دیگر هیچ نوار سفیدی پایین صفحه نیست که بتوانید در جواب آنچه می خوانید، بنویسید. اینجا دیگر هیچ اثر کمرنگی از دموکراسی نیست. اینجا قلمروی یکطرفه است و تمام. شما محکومید به شنیدن. به شنیدن و شنیدن و باز هم شنیدن. شما محکومیت به شنیدن و عاقبت هم، احتمالا پذیرفتن. صاحب کانال مدام می گوید و شما مدام می شنوید. دیگر کسی حق اعتراض ندارد. دیگر کسی حق حرف زدن ندارد، به جز صاحب کانال و به جز آن که پشت تریبون رقت انگیز کانالش، شما را هم در رویای نحیف دیکتاتوری اش غرق می کند.
حرف آخر
مدت ها پیش، زحمت نوشتن آدرس یک وب سایت را در نوار مرورگر بر خود هموار می کردیم. مدت ها پیش تر، می رفتیم و از دکه روزنامه فروشی سر کوچه یک مجله می خریدیم. حالا اما تلفن مان را برمی داریم و به دنیایی از محتوا دسترسی پیدا می کنیم. هزار هزار محموله غربال نشده، از هر جنس و نوع و کیفیت.
هر چه بیشتر در معرض این موج کوبنده و سهمگین اطلاعات کیلویی قرار بگیریم، بدون آن که حواس مان باشد، از درون تغییر می کنیم. آدم های کوچکتری می شویم. واژه های رایگان و جمله های قصار ناموجود و اعتراضات سیاسی و غیرسیاسی منفعلانه، از ما آدم های متفاوتی می سازند. آدم هایی که با گذشته خود غریبه اند و آینده شان هم نامعلوم است.
فیلترینگ یا همان اعمال محدودیت اجباری توسط سیستم، فرق چندانی ندارد با قرار گرفتن در معرض هر آنچه در قالب پیام دریافت می کنیم. هر دو به یک اندازه غم انگیزند.
آخرین باری که در سرمای زمستان در باجه تلفن ایستادیم و بهای تک تک ثانیه های صحبت مان را پرداختیم کی بود؟ آخرین باری که ایستادیم جلوی دکه مطبوعات و تیترهای تک تک روزنامه ها را خواندیم و فکر کردیم به این که کدام یک منطقی ترند، کی بود؟
سخت است تصور این که بتوانیم همگی برای یک روز، فقط یک روز، از تلگرام دل بکنیم. از این آسانی افسارگسیخته دل بکنیم و این خبر خوبی نیست.ر
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب |